عرفان بابایی

وروجک بازی برا خواب

مدتی هست که برا خوابیدن حسابی میزاریمون سر کار  خیلی ها بهم نوید دادن که بعد از این دوره خوب می شی و دیگه خودت یاد می گیری که بخوابی  اما کی این دوره تموم میشه خدا داند..... گاهی خیلی خوووووب و راحت می خوابی (با چند تا تکون کوووچیک) یه بار هم خودت خوابیدی اما بیشتر مواقع یا باید موقع شیر خوردن بخوابی و یا ما باید قید بزنیم که شما بخوابی ههه ههه ههه حتی اگه در حال شیر خوردن باشی و بفهمی که داره خوابت میبره دیگه شیر نمی خوری یا اگه بخوایم تکونت بدیم چنان داد و بیداد و جیغ و فریادی راه می اندازی که بابا من نمی خوام بخوابم ولم کنید...... تو این عکس به تمام معنا نشون دادی که فلزت خرابه :) (5 ماه و 16 روز)  و اما توضیح ع...
26 تير 1391

آیا دندان؟؟؟؟

مدتی بود که به شکلی وحشتناک دستت رو می کشیدی روی لثه هات .... الان که گذشته می گم که هیچ خبری از دندون در آوردن هم نبود و فقط این عادت رو پیدا کردی که گاهی دستت رو بخوری... ...
26 تير 1391

دمر شدن

خیلی وقت پیش دمر می شدی مدتی به خاطر این بود که تو سراشیبی می خوابوندمت اما یه چند بار هم ناخودآگاه این اتفاق افتاد ولی به فراموشی سپرده شده بود تا اینکه چند روزی بود فهمیده بودی می شه یه کاری هم کرد تا اینکه پنج شنبه 4 خرداد شب (5 ماه و 4 روز) موقعی که مامان داشت نماز لیله الرغایب می خوند(محض ریا) شما در تلاشی بسیار شدید موفق شدی که دمر بشی :) هه هه هه اما هنوز مامان فهیمه ننشسته بود که بخواد شما رو برگردونه که نتونستی شیر نگه داری و ریختی بیرون بمیرم که خیلی سر این مسیله شیر نگه نداشتن مدتی اذیت شدی ..... ولی هنوز نمازم تموم نبود که دوباره برگشتی :) دیگه یاد گرفته بودی ... اینم عکس از دومین بار  هنوز چند ثانیه نگذشته شروع می کنی...
26 تير 1391

عرفان و هم قدش

از اتفاق هر دو شما زرد پوش شده بودید و می خواستیم ازتون عکس بگیریم. اولش شما رو گذاشتیم پیش هم ......اما از اونجا که فاطمه 24 روز بزرگتره اون موقع فاطمه کنترل دستش رو داشت و شما نداشتی! تا فاطمه رو خوابوندن کنارت با دقت به تو نگاه می کرد سریع با دستش اومد طرف صورت تو! شما هم که تازه وارد مجلس شده بودی و بالا سرت یه عالمه آدم جمع شده بود برا خودت مشغول بودی و اصلا توجه نمی کردی هه هه هه خلاصه کلی دست فاطمه رو می گرفتیم بلکه چاره بشه بتونیم یه عکس از شما بگیریم! نشد ... فاصله رو بیشتر کردیم خوشم میاد دست بردار نبود و ول نمی کرد و تو هم عین خیالت نبود و می خندیدی... و بالاخره مجبور شدیم فاصله رو زیادتر کنیم .... ...
26 تير 1391

پامو پیدا کردم

چهار ماه و 26 روزه بودی که دیگه پاهات رو پیدا کرده بودی و باهاشون بازی می کردی  اِ وایسا منم هستم!!!!!...   هنوز که هنوزه باهاشن بازی می کنی یعنی درست دو ماه بعد ! موقع شیر خوردن با پاهات بازی می کنی و هی با دستات می گیریشون و اینور اونور می بریشون :) عاشق این کارتم :* ...
26 تير 1391

تولد 1 سالگی!!!!!!!!

تولد 1 سالگی مبارک باشه پسر گلم :) کدوم یک سالگی!!؟؟؟؟؟ از الان 1 ساعت مونده به اینکه یک سال از زمانی که در بدن کوچولوت روح دمیده شده بگذره.... عزیز قشنگم شاد باشی زنده و زندگیت پر باشه از چیزهای خوب و دوست داشتنی.... پسر نازنینم خیلی وقت ها به خودم می گم کاش تو رو به این دنیا نیاورده بودم که بخوام شاهد ناراحتی هات باشم... و کاش هیچ زمانی تو زندیگت نباشه که بخوای بگی چرا؟؟؟ چرا باید در این دنیا زندگی کنی! نمی دونم چرا اما همیشه به خودم می گم نکنه که داشتن تو فقط خودخواهی بوده و تنها باعث بشم که تو اینجا تو این دنیا ناراحت باشی!... از خدا می خوام همیشه کنارمون باشه.....پسر نازنینم برات تا اوووونجا که در توانم باشه سعی می کنم تا دنیای اط...
25 تير 1391
1